گوشه دنج

هر وقت بیشتر از اون که خوندی، نوشتی، به خودت شک کن!(محمدرضا زائری)

گوشه دنج

هر وقت بیشتر از اون که خوندی، نوشتی، به خودت شک کن!(محمدرضا زائری)

احتیاط ؛ خطر ترکیدن شوفاژ

این داستان حدودا یک سال پیش اتفاق افتاد و بلافاصله توسط خانم گلآبی یعنی بنده به نگارش درآمد. قبلا این پست را در جیم گذاشته بودم. خواندنش خالی از لطف نیست؛ اگر هیچ کار مهم دیگری در زندگی نداشتید و تصمیم داشتید یک ربع از عمر با ارزشتان را به خواندن چرندیات یک گلابی بگذرانید خواندن این پست را به شما توصیه میکنیم :)


خودتان را در یک اتاق سه در چهار دانشجویی تصور کنید که در ساعت 11:15 دقیقه صبح – یا شاید هم ظهر – مشغول صرف فعل شیرین «صبحانه‌خوردن» هستید. امروز روز عید و بالطبع تعطیل است و شما به عنوان عیدی به خودتان اجازه داده‌اید که تا این ساعت از روز بخوابید. که البته این مسئله چندان چیز عجیبی نیست و شما معمولا آخر هفته‌ها از این جایزه‌ها زیاد به خود می‌دهید.

ماجرا از جایی شروع می‌شود که ناگهان صدایی شبیه «فسسسس» سکوت شما را خدشه‌دار می‌کند و به دنبال آن بخار داغی که ناگهان در فضای اتاق می‌پیچد شما را از جا می‌پراند. به سمت محلی که بخارها از آن‌جا بلند می‌شود می‌پرید و می‌بینید که بعله! شوفاژ محترم اتاق‌تان ترکیده و حالا آب داغ است که هموجور دارد روی موکت اتاق جاری می‌شود و چیزی نمانده است به یخچال و سیم‌هایش برسد. جیغ و داد راه می‌اندازید و دیگران را متوجه فاجعه می‌کنید. دو نفرتان می‌دوند سمت یخچال و با هزارجور تقلا جا به جایش می‌کنند. دونفر دیگر سریعا هرچه تشت و لگن و ... پیدا می‌کنند می‌گذارند زیر نقطه فوران آب جوش تا به موکت‌ها نرسد - که اگر دو ماه پیش به خاطر برگزاری کنگره علوم پزشکی کل موکت‌ها را عوض نکرده بودند، شاید خیلی بدتان هم نمی‌آمد که به همین بهانه موکت‌های جدید برای اتاق‌تان آورده شود.-

نفر پنجم – که شاید شما باشید – با نهایت سرعت خود را به دفتر سرپرستی می‌رساند و در حالی که از نفس افتاده خانم ناظمه را صدا می‌زند که: عجله کنین! زنگ بزنین آقای تاسیساتی بیان!

و خانم ناظمه: چی شده؟!

شخصِ – احتمالا- شما: داشتیم صبحانه می‌خوردیم که یکهو بخار بلند شد! رفتیم دیدیم شوفاژ ترکیده!

چهره خانم ناظمه از شدت تعجب و حیرت سرخ می‌شود، آن‌قدر که انتظار دارید همان لحظه سکته کند. با حالتی سراسیمه و نگران فریاد می‌زند:

- چی؟ ساعت 11 و ربع وقت صبحانه خوردنه؟!

این‌جای داستان است که نویسنده ناچار قلم بر زمین گذاشته و ابتداعا سر خود را از ناحیه استخوان فرونتال چندین بار بر میز تحریر می‌کوبد و سپس برای این‌که حق مطلب را ادا کرده باشد، قلم را برداشته و تمام صورت خود را خط خطی می‌نماید و چون هنوز احساس بلند شدن بخار از کله‌اش را دارد، تصمیم می‌گیرد برود روی تراس و از پنجره طبقه همکف خود را پرت کند پایین اما پیش از این‌که تصمیم خود را عملی کند، آخر این داستان را هم برای‌تان تعریف می‌کند که کسی از عزیزان در خماری مطلب نماند .

در پایان این ماجرا وقتی با هوشیاری خانم ناظمه – که احتمالا هنوز در بهت این صبحانه دیر هنگام است – و حضور به موقع ماموران تاسیساتی در صحنه، جلوی فجایع بعدی گرفته می‌شود و همه یک نفس راحت می‌کشند، کل تیم نجات به همراه تشت‌ها و لگن‌ها با هم یک عکس یادگاری می‌گیرند و خلاص!

 

نظرات 8 + ارسال نظر
پریسا پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 21:39

مصطفی دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 19:08 http://delestoon.blog.ir

آره از طریق نرم افزار مهاجرت که خود بیان داره میشه به جز بلاگفا از بقیه ی سرویس ها مطالب رو با کل نظراتش انتقال داد!
من احتمالا همینجا بمونم. و فوقش هر مطلب که بذارم لینکشو توی بلاگفا هم میذارم!

سایت فروش :| بر وزن آدم فروش :|

مصطفی دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 14:20 http://delestoon.blog.ir

نمیدونم چرا سرسختی و لجبازی می کنی شما! آیدا رو ببین! تا دید من توی بلاگ هستم فهمید بلاگ بهتره و سریع اومد بلاگ :))
این بلاگ اسکای یه ایراد خیلی بزرگ دیگه هم داره که بعضی وقتا گیر میده و میگه کد امنیتی صحیح نیست و هر چند بار هم که بزنی باز همینو میگه ! و باید کلا صفحه رو دوباره باز کنی! ( و خب خیلی از مخاطبین دو بار که زدن نشد ولش می کنن!)
خلاصه این که همین الان که چند تا مطلب بیشتر نداری بیا اونجا چون یه جورایی داره باب میشه که همه باز همونجا جمع بشن و پس فردا که امکان مطالب دوستان رو اضافه کنن خیلی اینجا بد میشه دیگه!

-__- یعنی بلاگفا درست بشه برنمیگردین اونجا ؟ من منتظر اونم ! اینجا محل گذره !!! خخخخ
اگر بلاگفا درست شد دوستام برگشتن که هیچ، وگرنه میام سمت شما :) فقط یه سئوال ، امکان انتقال مطالب به بلاگ هست نه ؟!

روانی یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 22:34 http://00lol00.blog.ir

میشه گفت هر دوش ...هم بزرگ شدیم هم ...

آی دا یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 15:37 http://inthemoon.blog.ir

همش میخوام بهت بگم قالب جدیدمو ببین فرمشو دوست داری که بهت یاد بدم چطور هدرش رو عوض کنی؟ بعد یاد میاد بلاگ اسکای هستی نه بلاگ!

دانشمندا هنوز متوجه نشدن دقیقا چی شد که خانم گلآبی تصمیم گرفت بیاد تو بلاگ اسکای خونه بسازه :| آخه بلاگ به این خوبی :( چرا عجله کردم؟ :(
قالب خودت که عالیه :)))

yekta414 یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 10:33 http://http://1ta414.blog.ir/

ری اکشن فوق العاده ای داشتن اون خانم ناظمه :)))

کلا همه ری اکشناشون عالیه ! ایکاش میشد همه شو یه جا ثبت کرد خخخ

ساجده یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 09:31

واااااای خیلی خندیدم.
واقعا سر به دیوار کوبیدن هم داره.

:)) هنوزم احساس میکنم کوبیدن سر به دیوار نمی تونه حق مطلبو ادا کنه :دی

آی دا شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 13:46 http://inthemoon.blog.ir

نه چه زحمتی :)

http://s3.picofile.com/file/7885699993/ghaleb_dokhtare_sooraty_blogfa_com.txt.html

دستت درد نکنه :) ولی آخرشم نتونستم بفهمم هدرو باید کجا گذاشت -___-

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.